خاطرات من و عشقم

ساخت وبلاگ
به نام خدای بزرگ و مهربونی که ما دو تا رو به هم رسوند.. سلام نفسسسسس... چهارشنبه ی قبل زهرا اینا اومدن خونمون..عصر اومدن اخر شبم رفتن.. فردا ظهرش بابام اومد خونمون..روز بعدشم بابای تومثل اینکه پاقدمشون خیلی انچنانی بوده.. مامانم اینا هم که قرار بود بیان نشد که بیان..امروزم که عروسی دارن و ما نرفتیم..نشد که بریم.. دیشبم که رفتیم بیرون..من گفتم بریم باغ ملی بعد نظرم عوض شد گفتم بریم چمران..اونجا که رسیدیم رو یکی از نیمکتا یه کیف پول مردونه بود برداشتیم همونجا نشستیم شاممون خوردیم منتظر بودیم که صاحبش بیاد ولی نیومد..اومدیم خونه بازش کردیم ببینیم شماره تلفنی ا خاطرات من و عشقم...
ما را در سایت خاطرات من و عشقم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elove-story-m-f0 بازدید : 172 تاريخ : يکشنبه 25 مهر 1395 ساعت: 1:00

به نام خدای بزرگ و مهربونی که ما دو تا رو به هم رسوند.. سلام نفس این ماه خیلی تحت فشار بودیم از لحاظ مالی..هنوزم هستیم..نمیدونم کی میخواد تموم شه این فشار یه احساس سنگینی میکنم..البته همه همینجور شدن ولی نسبت به سالای قبل واقعا مثل اینکه داره سخت تر میشه..نمیدونم کی برسه که برسیم به قله ی کوه و این همه چاله چوله رو رد کنیم..و بعدش بیفتیم تو نشیب..اونوقت با سرعت تمام بدویم و راهمون صاف باشه بدون چاله چوله.. امشب مریم بهم زنگ زد..درمورد بانک صحبت کرد..بنده خدا خیلی خوب صحبت کرد..ناراحت نبود.. ولی من خودم خیلی خجالت کشیدم و اعصابم به هم ریخت..دوست نداشتم بخواد این خاطرات من و عشقم...
ما را در سایت خاطرات من و عشقم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elove-story-m-f0 بازدید : 177 تاريخ : يکشنبه 25 مهر 1395 ساعت: 1:00

به نام خدای بزرگ و مهربونی که ما دو تا روبه هم رسوند.. سلام نفس خدا رو شکر باز هم خدا پشت و پناهمون بود مثل همیشه و حل شد.. خدایا ممنونم ازت امروز بابای من اومد خونمون..ناهار خورد و یکم دراز کشید و بعد رفت.. قربون مامانم برم که کلی چیز میز داده بود اورده بود.. کم کم داریم به سالگرد خواستگاری و بله برون و تولد من و سالگرد یکی شدنمون و تولد تو مثل این روزا با هم رفتیم ازمایش خونچه خاطرات قشنگی.. چقد لحظه ی خوبیه که عاشقا به هم برسن..خدایا همه عاشقا رو به هم برسون.. من تازه از وقتی که تو رو شناختم و عاشقت شدم فهمیدم زندگی چیه کلا دیگه دوستت دارمم خیلی کمه که تو ابرا خاطرات من و عشقم...
ما را در سایت خاطرات من و عشقم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elove-story-m-f0 بازدید : 164 تاريخ : يکشنبه 25 مهر 1395 ساعت: 1:00

به نام خدای بزرگ و مهربونی که ما دو تا رو به هم رسوند.. سلام نفسم.. امروز که نهم شده و هست تولدمه..سورپرایزم کردی با یه جعبه خامه و یه شاخه گل رز من عاااااشق گلمممممامسال چهارمین ساله که تولدم کنارتم..چی بهتر از این..جه هدیه ای بهتر از این میتونه باشه اخه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟کنار عشقت باشی..با هم زندگی کنین این بههههترین چیز تو دنیا میتونه باشه.. تو فکر هستیم که بریم خونه مامانم اینا ولی هر جور فکر میکنیم اوضاع بر وفق مراد نیست.. به هر کاری که میخوایم دست بزنیم اخرش میرسیم به پول..این پول لعنتی که این روزا نبودش زندگی خیلیا رو فلج کرده تو این تورم و گرونی.. خلا خاطرات من و عشقم...
ما را در سایت خاطرات من و عشقم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elove-story-m-f0 بازدید : 174 تاريخ : يکشنبه 25 مهر 1395 ساعت: 1:00

به نام خدای بزرگ و مهربونی که ما دو تا رو به هم رسوند.. خدایا تو را چه کسی در اغوش گرفته که اینگونه ارامی؟؟؟ نمیدونم از کجا شروع کنم..نیمدم بنویسم چون واقعا هنگ بودم.. 21ام مریم اینا اومدن..22رفتیم باغ شهری..خیییییییییلیم خوش گذشت.. فرداش که برگشتیم تو خواب بودی خیلی بی خوابی داشتی گفتی صدات نزنم.. منم یکم دراز کشیدم خیلی خسته بودم اما خوابم نمیبرد..انگار یه دلهره تو دلم بود..چشامو باز کردم دیدم مامان زنگ زده..گفتم چیکار داره یعنی که این همه زنگ زده؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بهش زنگ زدم تا گوشی رو برداشت دیدم صداش گرفته هست..گفتم کارم داشتی انقد زنگ زده بودی؟ گفت اره..ن خانومم خاطرات من و عشقم...
ما را در سایت خاطرات من و عشقم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elove-story-m-f0 بازدید : 164 تاريخ : يکشنبه 25 مهر 1395 ساعت: 1:00

به نام خدای بزرگ و مهربونی که ما دو تا رو به هم رسوند.. سلام نفسم الان هر دو تامون بیداریم این تاسوعا عاشورام همینجا بودیم نرفتیم طرف مامان اینا..پارسالم همینجا بودیم.. اش داشتیم..البته نه ما..خاله اینا.. بابا هم اومده بود..مثل همیشه حاشیه داشت.. این روزا سخت میگذره از نظر مالی البته نه برای ما تنها..اکثرا همینجور شدن..ولی من به اینده امید دارم.. اینده رو روشن میبینم..مخصوصا بعد از اومدن نی نی.. البته هنوز که خبری نیست ولی قصدشو داریم..کارورزیامونم شروع نشده هنوز..نمیدونم شایدم شروع شده من خبر ندارم..حالا میخوام همین سشنبه به امید خدا برم دانشگاه سر و گوش اب ب خاطرات من و عشقم...
ما را در سایت خاطرات من و عشقم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elove-story-m-f0 بازدید : 149 تاريخ : يکشنبه 25 مهر 1395 ساعت: 1:00